رمان کارولین از شمیم مشاری
خلاصه: سالگرد فوت کارولین بود.
چند سال پیش در این روز جان باخت.حال و هوای همه از اول آن روز خراب بود.مگر می شود یاد آن روز افتاد و غمزده نشد؟!
شاید اگر کارولین خودکشی نمی کرد نهال پیش شاین و کارولین کوچولو نبود.
شاید کارولین بود که سازنده ی چند زندگی شد!
گل برگ ها میان قبرش می ر*ق*صیدند. شاین با غم به قبرش خیره شد.
شاین دست نهالش را در دست خود حلقه کردو زیر لب گفت: -کارولینم روزی که تو جان باختی آن تکه از قلبه من هم مرد.
سکوت قبرستان، باد ر*ق*صان باعث شد کارولین را بسازند!
زخم ها خوب می شوند اما خوب شدن با مانند اول شدن فرق دارد....